آخرین برگ

پیکری خسته و رنجور
                در اتاقکی خالی
روزن کوچک اطاقک او
                       رو به تک درخت امید
               
 چشمهایش مدام می پاید    
                          آخرین برگ مانده بر آن را
تو برایش آخرین برگی
                  آخرین برگ تک درخت امید
باش و از خزان نترس و بدان
                  گر بمانی بهار می آید

خیلی زلزله وحشتناکی بود

من آن سبزینه را مانم

            که زیر سنگ روییده

همه دنیاش تاریکی است

           ندیده آسمان پاک و زیبا را

به امیدی که می بالد

           و می روید ز قلب خاک

زمین سرد را بشکافته

                       روییده در صحرا

 

ولی بالای او سنگی است خارا وار

                و او را طا قت بشکستن آن نیست

و آنجا او نمی پاید

             بدون نور می میرد

                                 می میرد

به کجا برگردم

من به این تاریکی ,

من به این مهر سکوت

من به ما

من به فرسودگی ذهن خودم معترضم

که چرا  شوق اغاز مرا ,

و منی چون من را

 زخودم دزدیدند

به کجا برگردم

حق برگشتن را  زتنم دزدیدند

سفر ایینه هم رنگی نیست

خواب رنگین مرا دزدیدند

زهرا جون

عشــــــــق آمد و عاقبت  مرا رسوا کرد  
 
               با آن همه بیدلی ، مرا شـــیدا  کــــرد      
 
                                       چون عـــــــــــشق ندانست ره عـقل کجاست 
 
               رفتم به خرابه ها ، باز مرا پیدا کــرد

زهرا جون

زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است .

وگر دست محبت سوی کس یاری

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است.

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاینست ، پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک.

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ،

نفس ها ابر ، دلها خسته و غمگین ،

درختان اسکلتهای بلور آجین ،

زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،

غبارآلوده مهر و ماه ،

زمستان است...

 

زهرا جون

نمی گم خطا نکردم، من که ادعا نکردم
همه گفتن بی وفایی ، من که اعتنا نکردم
عازم سفر شدی تو، من دلم می خواست بمونی
واسه موندن تو اما به خدا دعا نکردم
واسه تو کلی نوشتم که یه جوری مبتلا شی
تقصیر منه که آخر تو رو مبتلا نکردم
توی کوچهء رفاقت یه سلام جواب ندادم
تو دلم تویی اون و با کسی آشنا نکردم
می دونم دوسم نداری حتی قد یه قناری
اما عاشقم هنوزم بدون اشتباه نکردم
ما جایی قرار نداشتیم جز تو کوچه های رویا
این دفعه تو اومدی من به قرار وفا نکردم
زیر دین ناز چشمات عمریه دارم می سوزم
تا خاکستری نشه دل دینمو ادا نکردم
اومدن واسه نصیحت به بهانهء یه صحبت
عمرشون کلی تلف شد چون تو رو رها نکردم
راه آسمون که بسته س گرچه قلبامون شکسته س
تا بحال اینقدر خدا رو اینجوری صدا نکردم
تو من و گذاشتی رفتی خواستی من دیوونه تر شم
باورت نمی شه شاید آخه جون فدا نکردم
نامه های عاشقونه با نشونه بی نشونه
اما از کسای دیگه س پس اونارو وا نکردم
یادته عکست و دادی بذارم تو قاب قلبم
بعد از اون روز دیگه هرگز به کسی نگاه نکردم
تو از اون روزی که رفتی ـ نه تو رفتی که بینی
تا قیامت هم تو رو من از خودم جدا نکردم

می شد

می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت
کهنه ها رو تازه کرد ، از تو یک بهانه ساخت

با تو می شد که صدام همه جا رو پر کنه
تا قیامت اسم ما قصه ها رو پر کنه

اما خیلی دیر دونستم تو فقط عروسکی
کور و کر بازیچه باد، مثل ک باد بادکی

دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم
تو رو خیلی دیر شناختم، وقتی که تموم شدم

اگه دست رفیق دستام، نه شریک غمم بودی
واسه حس کردن دردام خیلی خیلی کم بودی

توی شهر بی کسی هام تو رو از دور میدیدم
با رسیدن به تو افسوس به تباهی رسیدم

شهر بی عابر و خالی،شهر تنهایی من بود
لحظه شناختن تو لحظه تموم شدن بود

مگه میشه از عروسک شعر عاشقونه ساخت
عاشق چیزی که نیست شد،روی دریا خونه ساخت
زهرا جون

معنای زندگی

شعر معنای زندگی است
کلام من کلام زندگی است
مفهوم سادگی است
تلخ اما واقعی است
نه دروغی نه فریبی
شعری که خود معنای زندگی
من اینجا ایستاده ام
در مرکز کهکشان بودن
در میانه زمین و هستن
بر این ساحل هستن و بودن
با کلامی ساده که خود معنای زندگی است
تلخ اما واقعی است
میسرایم کلامی از شعر
شعری که خود معنای زندگی است

زهرا جون

با تو ....

با تو بودن همیشه پر معناست
بی تو روحم گرفته و تنهاست
با تو یک کاسه اب یک دریاست
بی تو دردم به وسعت صحراست
با تو بودن همیشه پر معناست
با تو اسان هزار کار خطیر
با تو ممکن جهاد با تقدیر
بی تو با غم برهنه همچون کویر
با تو یک غنچه دشتی از گلهاست
با تو بودن همیشه پر معناست
ای تو تعریف نا پذیر ترین
بی تو من کوچک و حقیرترین....
زهرا جون

کاش می ماندی

چه بهتر بود رک بودی و امشب فاش می ماندی
 همان اول که گفتم نازنینم باش می ماندی
مراتنگ دو راهی کاشتی امشب نمی دانم که می مانی ، نمی مانی
  ولی ای کاش می ماندی مردد مانده بودم می توانی مهربان باشی؟
 به قلبم وعده دادی میتوانی، پاش می ماندی تمام دلخوشی من دمی با تونشستن بود
 چه می شد لحظه ای آرام وبی پرخاش می ماندی
انیس کوله باری از تغزل های غمگینم توبا این مرد و با این درد بی همتاش می ماند

به راحتی کنار می زنم ...بیا سوار شو تویی که دوست دارمت بهانه ی بهار شو تو می روی و من نمی روم به مقصد شما نمی شود نمی بزن به تن تن و قمار شو شبانه کوچ کردی و سپیده خالی از تو ام برای من که مانده ام برو بیا به کار شو کلاس و درس مال من و کوچه ها از آن تو سلام مرد قصه ها به چشم من هوار شو

مبارک مبارک وبلاگم مبارک

اینم وبلاگ زهرا جون