رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم .
یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش ...>
سلام وبلاگ جالبی داری میدونم واسش زحمت زیادی کشیدی
اگه وقت کردی یه سری به وبلاگ من بزن
تا به هم لینک بدیم
قربانت
این تفاوت عشق واقعی با تظاهر به عاشق بودن و نشون میده
وبلاگ جالبی داری ترشی نخوری یه چیزی می شی
سلام به زهرا خانم گل ایول وبلاگ خیلئ قشنگ دارئ اشلا که همیشه موفق باشئ اگر دوست داشتئ به من هم سر بزن