دستهای تو از راه رسید
بر دستهای غریبانه من سایه کشید
دستی باز
پر از همهمه و راز و نیاز
*
درد من گفتن بود
گفتن از رنج و سکوت
خانه کوچک قلبم چقدر غم زده بود
همه دار و ندار من خرد
در استانه شعر
دستی خسته و بی حوصله بود
*
آه ..... ای دستهای پر از همهمه و راز و نیاز
بین دستهای من و تو
چقدر فاصله بود
دست تو ناجی من
دست من خالی و پوچ
شعر من مرغ غریبی
در آستانه کوچ
درد من درد تهی بودن خویش
اما دستهای تو از راه رسید
بر دستهای غریبانه من سایه کشید
دست تو هر چه که بود
بی گمان معجزه بود