امروز یکسال بزرگتر شدم
بیستمین سال تولدمه

بــــــــــرو......

گه گاه نیاز دارم که از یاد نبرم

باید نفــــــــس بکشم

 گه گاه نیاز دارم تو از کنارم دور باشی

 گه گاه احساس می کنم

چرا هرگز ندانستم که تو باید

بیش از اینها می رفـــــــــتی

 بــــــــــــــرو.....

و خاطره هارا از یاد بـــــبر

و آن چه را که شاید اتفاق می افتاد

سعی نکن مرا عوض بکنی

مرا به مــــــن باز گــــردان

و بـــــــــــرو

گه گاه احساس میکنم

که بـــــاید تنهای تنـــــــــها بمانم

تا خــــــــودم را بیابم

 بـــــــــــــرو.....

و خاطره هارا از یاد بــــــــبر

من به تو بیش از این

محـــــــتاج نمی مانم

و من به تو حتی

یک روز دیگر هم نیـــــــاز ندارم

 من به نادیده گرفته شدن نیــــاز ندارم

و من به کشتن ایام نیـــــــاز ندارم

 بــــــــــــرو.....

و از من عذر خواهی نکن

بــــــــــرو......

و خاطره هارا از یاد بــــــبر

بـــــــــــرو....

و به آنچه شاید اتفاق می افتاد نیندیش

بــــــــــرو.....

و مرا به مـــــن بازگردان

بــــــــرو...... بــــــــرو....

 Some where  I   Belong

"جایی که بدان تعلق دارم"

روزی که این آغاز شد

میان هیــــــچ

هیچ گســــــــترده ی درون من

گــــــــم شدم میان هیــــــچ خودم

و سرگیجه و حیرت و اجازه دادم

همه از من بگریزند تا بدانم کیستم

و بدانم که هستم نه فقط انسانی

با آن چه در او انباشته اند

من

چیزی برای باختن ندارم و چسبیده ام اینجا

و تهـــــــــی شده ام و تنــــــــهام

و این اشتباه فقط از من است و بس

من نیاز به مرهـــــــم دارم

و به احســــــــاس

 هر آن چه تا کنون بدان اندیشیده ام

هرگز وجود نداشته است

و هرگز واقعی نبوده است

من می خواهم رهــــــــــا شوم

و مداوا شوم و آن چه را که همیشه

در پی اش بوده ام بیابم

بیابم جایی که بدان تعــــــــلق دارم

و دیگر حرفی برای گفتن ندارم

 این چهره هنوز فرو نریخته است

من اما همیشه سرگــــــردان بوده ام

تا بیابمش و خودم را بیابم

من آن چه تا کنون می اندیشیدم

نیـــــــستم

من به جز نگاه تیـــــــره چیزی ندارم

و از نگاه مردم گریزانم

و از آن چه بدان می اندیشند

بیزارم

 من هرگز نخواهم دانست که من کیستم

و تا  روزی که زخم هایم ترمیم شوند

احساس نخواهم کرد

من هرگز نخواهم بود

تا روزی که از خودم جــــــدا شوم

 و من امروز  خیال دارم

تا از خودم جدا شوم

و به دنبال مرهم می گردم

و به دنبال احســــــاس میگردم

و به دنبال جایی می گردم

کــــــــه بـــــــدان تعلــــــــــق داشـــــــــته ام

 

 

باز آمد بوی ماه مدرسه........

... سپید می نویسی
تو بر سیاه تخته، سپید می نویسی
شکوفه می تکانی امید می نویسی
در این کلاس کوچک که پنجره ندارد
دریچه می گشائی جدید می نویسی
تو با اشاره خود چه راحت و صمیمی
برای قفل ذهنم کلید می نویسی
چه نور پرفروغی نوشته تو دارد
مگر برای خورشید رسید می نویسی
شکوه راستی را به سرو می نمائی
پیام خرمی را به بید می نویسی
تو در حلول پائیز بهار می سرائی
به روی صفحه برف نوید می نویسی
تو عاشق خدایی که از ریا جدایی
و بر سیاه تخته، سپید می نویسی


به یاد دوران مدرسه و گچ و تخته سیاه وای که چه دورن خوبی بود ........کلی دلم میخواست دوباره اون دوران برگرده.......
همگی موفق باشید