بــــــــــرو......

گه گاه نیاز دارم که از یاد نبرم

باید نفــــــــس بکشم

 گه گاه نیاز دارم تو از کنارم دور باشی

 گه گاه احساس می کنم

چرا هرگز ندانستم که تو باید

بیش از اینها می رفـــــــــتی

 بــــــــــــــرو.....

و خاطره هارا از یاد بـــــبر

و آن چه را که شاید اتفاق می افتاد

سعی نکن مرا عوض بکنی

مرا به مــــــن باز گــــردان

و بـــــــــــرو

گه گاه احساس میکنم

که بـــــاید تنهای تنـــــــــها بمانم

تا خــــــــودم را بیابم

 بـــــــــــــرو.....

و خاطره هارا از یاد بــــــــبر

من به تو بیش از این

محـــــــتاج نمی مانم

و من به تو حتی

یک روز دیگر هم نیـــــــاز ندارم

 من به نادیده گرفته شدن نیــــاز ندارم

و من به کشتن ایام نیـــــــاز ندارم

 بــــــــــــرو.....

و از من عذر خواهی نکن

بــــــــــرو......

و خاطره هارا از یاد بــــــبر

بـــــــــــرو....

و به آنچه شاید اتفاق می افتاد نیندیش

بــــــــــرو.....

و مرا به مـــــن بازگردان

بــــــــرو...... بــــــــرو....

 Some where  I   Belong

"جایی که بدان تعلق دارم"

روزی که این آغاز شد

میان هیــــــچ

هیچ گســــــــترده ی درون من

گــــــــم شدم میان هیــــــچ خودم

و سرگیجه و حیرت و اجازه دادم

همه از من بگریزند تا بدانم کیستم

و بدانم که هستم نه فقط انسانی

با آن چه در او انباشته اند

من

چیزی برای باختن ندارم و چسبیده ام اینجا

و تهـــــــــی شده ام و تنــــــــهام

و این اشتباه فقط از من است و بس

من نیاز به مرهـــــــم دارم

و به احســــــــاس

 هر آن چه تا کنون بدان اندیشیده ام

هرگز وجود نداشته است

و هرگز واقعی نبوده است

من می خواهم رهــــــــــا شوم

و مداوا شوم و آن چه را که همیشه

در پی اش بوده ام بیابم

بیابم جایی که بدان تعــــــــلق دارم

و دیگر حرفی برای گفتن ندارم

 این چهره هنوز فرو نریخته است

من اما همیشه سرگــــــردان بوده ام

تا بیابمش و خودم را بیابم

من آن چه تا کنون می اندیشیدم

نیـــــــستم

من به جز نگاه تیـــــــره چیزی ندارم

و از نگاه مردم گریزانم

و از آن چه بدان می اندیشند

بیزارم

 من هرگز نخواهم دانست که من کیستم

و تا  روزی که زخم هایم ترمیم شوند

احساس نخواهم کرد

من هرگز نخواهم بود

تا روزی که از خودم جــــــدا شوم

 و من امروز  خیال دارم

تا از خودم جدا شوم

و به دنبال مرهم می گردم

و به دنبال احســــــاس میگردم

و به دنبال جایی می گردم

کــــــــه بـــــــدان تعلــــــــــق داشـــــــــته ام

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مرد یخی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:39 ق.ظ http://girl.blogsky.com

سلام
چقدر قشنگ بود
فقط از این به بعد پلیز این رنگی ننویس چون چشم هام کور شد

محمد دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:01 ب.ظ http://yamamusic.blogsky.com

سلام
سایت خیلی قشنگی داری
با مطالب خیلی پر و زیبا
فقط با اجازه یک اشکال داره
تو طراحی صقحات وب یکی از اصول کوتاه بودن صفحه است
که سایت شما بیش از اندازه دراز است
و به نظر من اگر بتونی فقط ۳ مطلب رو تو صفحه وب خودت قرار بدی خیلی با کلاس ترو بهتر میشه تا هر کس دیگری خواست مطالب قبلی شما رو بخونه میتونه بره تو آرشیو
البته ببخشید که فوضولی کردم ها

اگر به وب من سر بزنی خوشحا میشم
مرسی
بابای

گلی جون سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 08:04 ب.ظ http://girl.blogsky.com

می ری
منم می رم
خیلی هانوم بر میگردیم
با کوله باری از پشیمانی
...

[ بدون نام ] جمعه 17 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام
هر کسی بدنبال ستاره ای می گردد که خود را از شب رها کند و خود در روشنایی ببیند ولی آیا در روشنایی هم خودمان را واقعا می بینیم ؟
آیا اگر کسی همه چیز را از عینک دودی نگاه کند آیا همه چیز جون او دودی می بنند دودی هستن؟
آیا ما می توانیم بگوییم چون ما اینگونه می بینیم پس اینگونه هست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد