تنها تر از یک برگ

با بار شادی های مهجورم

در آب های سبز تابستان

...........

« در اضطراب دست های پر

آرامش دستان خالی نیست

خاموشی ویرانه ها زیباست»

این را زنی در آب ها می خواند

در آب های سبز تابستان

گویی که در ویرانه ها می زیست

 

 

چکاوکم

به کدامین بیراه کوچی

سنگ قلاب کج کمانی

تیر تقدیر به سوی تو کوبانده؟

که اینچنین

تمنای رهایی را

به سنگفرش خاموشی و درد

رهسپار دیار غربت کرده ای

و درکدامین سراب نامردمی

نگاه تشنه عشقی

مراد لب هایت را به خشکی سپرده؟

پس ازین واهه

هم نورد خسته بالت

میان اینچنین غربت بی غیاث

به امید کدامین رهرو

دل برهاند؟

امشب

زیر سقف کبود رو به تاریکی

پایان تدفین تنسردت

میان غوغای خونابه های اشک آلود

میان رویای دیگر برای ابد خفته مان

آغاز دوباره پر گشودنی

نخواهد بود... 

 

اعتکاف

در آستان حضورت

نجواهای شبانه را

به اعتکاف می نشینم

آن هنگام که

در محراب

نماز تداوم می خوانند

و حضور را

به سجود می نشینند

با تمامی دست ها

قنوت شکر می گذارم

و گلبانگ یگانگی را

لبیک می گویم.

قبای سبز تو

دل ازاین نقاب در می کشد

آن هنگام که

مومنانه

عاشقی را

در لا اله الا

قامت می بندی.

آیات را

در این تاریکی پر نور

بر سر می گذارم

و هم صدای سکوت عاشقانه ها

( یا رب یا رب) می گویم.

امروز

این ضریح سرخ را

دخیل باران خواهم کرد

باشد که گره ها

گره ها آورد

...

نظرات 2 + ارسال نظر
یک دوست شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:17 ب.ظ http://www.adinehbook.com

بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!

غریبه شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ق.ظ

عالی بود .محشر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد