آموخته ام که ؛

 ؛ وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود . 

؛ عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت . 

؛ این عشق است که زخمها را شفا می دهد ، نه زمان . 

؛ هیچکس در نظر ما کامل نیست مگر تا زمانی که عاشقش شویم. 

؛ بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای خلاق ترین فرد دنیاست .

 ؛مهم بودن خوبست ، ولی خوب خوب بودن از آن مهمتر است .

؛ تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند .

؛ خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چطور می شود که من همه چیز را در یک روز بدست آورم . 

؛ چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد . 

؛ در جست و جوی محبت و خوشبختی زمانی برای تلف کردن وجود ندارد .

؛ اگر در ابتدا موفق نشدم با شیوه ای جدیدتر دوباره بکوشم . 

؛ موفقیت تنها یک تعریف دارد : « باور داشتن موفقیت » . 

؛ تنها کسی مرا شاد می کند ، که می گوید « تو مرا شاد کردی » . 

؛ گاهی مهربان بودند ، بسیار مهمتر از درست بودن است .

؛ هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده می شود ، « نه » گفت .

 ؛ در آغوش داشتن کودکی که به خواب رفته ، یکی از آرامش بخش ترین حس های دنیا را درون آدمی بیدار می کند .

؛ زندگی مثل طاقه پارچه است . هر چه به انتهای آن نزدیک تر می شوی ، سریعتر می گذرد. 

؛ باید شکرگزار باشیم که خدا هر آنچه می طلبیم را به ما نمی دهد .

؛ وقتی نوزادی انگشت کوچکتان را در مشت کوچکش می گیرد ، در واقع شما را به اسارت زندگی می کشد . 

؛ هر چه زمان کمتری داشته باشم کارهای بیشتری انجام می دهیم .

؛ همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنیم . 

؛ زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم . 

؛ تنها چیزی که یک شخص می خواهد ؛ فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش .

؛ وقتی با کسی روبرو می شویم ؛ انتظار « لبخندی » از سوی ما دارد . 

؛ لبخند ارزانترین راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشید .

 ؛ باد با چراغ خاموش کاری ندارد . 

؛ به چیزی که دل ندارد ، نباید دل بست .

؛ خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .

زهرا جون


* برای اینکه خوشبختی رو احساس کنیم...اونو در طول زندگیمون باید حس کنیم....نه اینکه لحظات رو از دست بدهیم تا بخواهیم به خوشبختی برسیم....خوشبختی سفر است ، مقصد نیست

* تو این دنیا نباید دل به کسی داد ، زیرا دنیا یعنی تهی ...

زهرا جون

زندگی

زندگی حق من است
تو به من حق دادی که برای شب تنهایی عشق
واژه ای رنگ کنم
تو به من حق دادی
که به خاک قدمت سجده کنم
و برای نفس گرم و بر افروخته ات
حس یه خاطره را زنده کنم
زندگی عشق من است
عشق من در تپش شوق غریبانه توست
یا که نه در خم ابروی فریبنده توست
عشق من زیر سکوت لب آوازه توست
زندگی حق من است
تا زمانیکه تو در وسعت تردید پناهم باشی
زندگی فاصله است
تو به من حق دادی
که در این فاصله پرپر بزنم
شکوه ای نیست ولی
زندگی حق من است


زهرا جون

شمع امید


یا رب آن شمع امیدم باد زد بی نور شد

من که با او مهربان بودم چرا رنجور شد

ای گل باغ وفا با من بگو از ماجرا

کان چه بادی بود آمد چشم دل هم کور شد

سختی هجران کشیدم در فراق آشنایان

وصل نا ممکن که دیدم صبر نا مقدور شد

گریه می کردم دلم خون بود و چشمم پر ز اشک

دید یارم چشم خونبار مرا مسرور شد

صبح از پایان تاریکی نویدم می دهد

نور با رنگی دگر در چرخش منشور شد

هر چه بود آنروزها از تلخ و شیرینش گذشت

گر چه یادش تا ابد در خاطرم منظور شد

زهرا جون

عشق

ای که می پرسی نشان عشق چیست ؛عشق چیزی جز ظهور مهر نیست.
عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما ، اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو
عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گلکاری شده ؛ در کویری چشمه ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار ؛ باور امکان با یک گل بهار
در خزانی برگریز و زرد و سخت ؛ عشق تاب آخرین برگ درخت
عشق یعنی روح را آراستن ؛ بی شمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی گل به جای خار باش ؛ پل به جای اینهمه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا ؛ دیدن افتادگان زیر پا
زیر لب با خود ترتم داشتن ؛ بر لب غمگین تبسم کاشتن
عشق ، آزادی ، رهایی ، ایمنی ؛ عشق زیبایی ، زلالی ، روشنی
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده ؛ عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی آهویی آرام و رام ؛ عشق صیادی بدون تیر و دام
در میان این همه غوغا و شر ؛ عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عاشق باش ؛ پهلوانا ، پهلوان عشق باش
ای دلاور ، دل به دست آورده باش ؛ در دل آزرده منزل کرده باش
گاه بر بی احترامی ، احترام ؛ بخشش و مردی به جای انتقام
عشق را دیدی خودت را خاک کن ؛ سینه ات را در حضورش چاک کن
عشق یعنی مشکلی آسان کنی ؛ دردی از درمانده ای درمان کنی
در تنور عاشقی سردی مکن ؛ در مقام عشق نامردی مکن
لاف مردی میزنی مردانه باش ؛ در مسیر عاشقی افسانه باش
دین نداری مردمی آزاده باش ؛ هرچه بالا میروی افتاده باش
عشق یعنی ظاهر باطن نما ؛ باطنی آکنده از نور خدا
عشق یعنی عارف بی خرقه ای ؛ عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی ؛ تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی ذهن زیباآفرین ؛ آسمانی کردن روی زمین
هرکه با عشق آشنا شد مست شد ؛ وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود ؛ هرچه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب وماندنیست ؛ رد پای عشق در او دیدنیست
شعرهای خوب دیوان جهان ؛ سر عشق است و سرود عاشقان
 
« سالک »
آری ، عشق رمزی در دل است ؛ شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام ؛ عشق یعنی شعر ، مستی ، والسلام


زهرا جون   عوارض عاشق شدن

اگه .....

اگه بی صدا میشه ترانه خوند
اگه با یاد تو میشه زنده موند
اگه بی نباز قصه میشه خفت 
اما بی تو نمیشه ترانه گفت
 بی تو حتی نمیشه بی غصه بود
 نمیشه از عاشقی غزل سرود
 بی تو حتی میبره شبا رو باد
 نگو قولت دیگه یادت نمیاد

زهرا جون

وقت رفتن

وقت رفتن چشمهایت را تماشا می کنم

غصه ها را می کشم در خویش و حاشا می کنم

جاده می خواند تو را پرواز کن معبود من

رقص پروازتو را تنها تماشا می کنم

آسمان ارزانی چشمان مستت عشق من

آسمان را زیر پاهایت تماشا می کنم

می روی در لابه لای ابرها گم می شوی

رفتنت در عمق دریا را تماشا میکنم

آسمان بغضش شکست از خلوت سنگین من

زیر باران خاطراتت را تماشا می کنم

 زهرا جون

 

بیایید.........

بیایید ؛ زمانی را برای فکر کردن صرف کنیم ، چرا که منشاء قدرت است
بیایید ؛ زمانی را به بازی کردن اختصاص دهیم ، زیرا راز همیشه جوان ماندن است
 بیایید ؛ زمانی را به خواندن بگذرانیم ، چون این کار از عقل منشاء می گیرد بیایید ؛ زمانی را به دعا کردن و نماز خواندن بیاراییم ، چرا که بزرگترین قدرت روی زمین است
 بیایید ؛ با هم دوستانه رفتار کنیم ، چون این راهی است به سوی خوشبختی
 بیایید ؛ با هم بخندیم ، زیرا که خندیدن موسیقی روح است
بیایید ؛ همدیگر را ببخشیم ، چرا که این دنیای دو روزه ارزش غرور و خودپسندی را ندارد
 بیایید ؛ با هم کار و تلاش کنیم ، این کار پاداش موفقیت ماست و از همه مهمتر اینکه ، بیایید همدیگر را دوست بداریم و دوست داشته شویم ، که این کار موهبتی است الهی...
زهرا جون
 

ای کاش بدانی

چقدر راحت و آسان یکدیگر را در غبار ردپای گذشته ها به فراموشی می سپاریم و چقدر بی دغدغه به با هم بودنمان پشت پا می زنیم در تعجم اگر ؛ قدرت حافظه گهگداری تصورات محو و کمرنگ گذشته را در رگهای تن ما ، جاری نمی کرد ؛ چطور می توانستیم هویتی را که ساخته همین گذشته هاست را یدک کش زندگیمان کنیم؟! با تو هستم ای غریبه ! ای که نگاهت آشنای دیروز من بود با تو ! که امروز به صدایت تفاخر غباری نشسته که از گرد فاصله هایمان موجودیت گرفته ای کاش ! نقاب بی تفاوتی و بیگانگی ات را کنار می زدی تایکبار دیگر؛ در آغوش صدایت جا خوش کنم و فرزند خیالم را در روشنایی حضورت ؛ صمیمانه به پرواز درآورم و مرغ خیالم را جستجوگر صمیمیت گذشته مان کنم و ای کاش بدانی ؛ که آنوقت در نگاهم جهانی از حرارت و زیبایی محبت و مهربانی فدایی لبخند تو خواهد شد...

زهرا جون

زندگی

درود بر سپیده به امروز بنگر!
زیرا زندگی است ، نفس زندگی است
در زمان اندک آن واقعیتها و دگر گونیها ی هستی شما نهفته است
شادمانی رشد شکوه عمل عظمت انجام کار های بزرگ و دیروز جز یک رویا نیست
و فردا جز یک خیال امروز اگر زیبا زندگی کنی
 دیروز تو سرشار از رویای شادمانی خواهد بود
 و فردای تو تصویری از امید پس ! به امروز خوب بنگر
و به سپیده بگو: درود


زهرا جون

سر گذشتم را نکن باور


باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی عشق میکنی دوباره گمراهم
در راه من جوانی را به سر کردم
تنها از دیار خود سفر کردم
دیریست قلب من از عاشقی سیرست
خسته از صدای زنجیرست
خسته از صدای زنجیرست
دریا !!!!!! اولین عشق مرا بردی
دنیا !!!!!! دم دم مرا تو آزردی
دریا !!!!!! سرنوشتم را به یاد آور
دنیا !!!!!! سرگذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گمشدم درغربت دریا
بی نشان وبی هم آوازم
میروم شبها به ساحل ها
تا بیابم خلوت دل را
روی موج خسته دریا
مینویسم اوج غمها را.
زهرا جون

به یادش

 مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور
*****************

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروزها؛دیروزها!

******************

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

*****************

می خزند آرام روی دفترم

دستهای فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

*******************

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

*******************

بعد من ناگه به یک سو می روند

پرده های تیره دنیای من

چشمهای ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

******************

در اتاق کوچکم پا می نهند

بعد من با یاد من بیگانه ای

در بر آئینه می ماند به جای

تار موئی ؛ نقش دستی ؛ شانه ای

*********************

می رهم از خویش می مانم ز خویش

هر چه برجا مانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می شود

*********************

می شتابند از پی هم بی شکیب

روزها و هفته ها و ماه ها

چشم تو درانتظار نامه ای

خیره می ماند به چشم راه ها

*******************

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو

قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

*******************

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

....فارغ از افسانه های نام وننگ
زهرا جون