یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
 زآن هنگامه جان خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد می برد
 وجودش را جهان از یاد می برد
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز
من آن دیوانه آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم
خوشم با این چنین دیوانگی ها
که می خندم به آن فرزانگی
به غیر از مردن و از یاد رفتن
غباری گشتن و بر باد رفتن
 در این عالم سرانجامی نداریم
 چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
لهیبی همچو آه تیره روزان
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا آتش بزن خاکسترم کن
مسم در بوته هستیی زرم کن







1- هرگز در خشم دست به عمل نزن .

2- به دیگران فرصتی دوباره بده اما نه سه باره .
3- چیزهای کم اهمیت رو تشخیص بده و آنها را نادیده بگیر .
4- وضع و حالت خوبی داشته باش.هدفمند و با اعتماد به نفس وارد اتاق شو .
5- مواظب سرعتت باش .
6- بگذار دیگران در چه مورد ایستادگی میکنی و در چه مورد ایستادگی نخواهی کرد
7- حال و هوای بچگی رو رها نکن .
8- پیش از یافتن شغل تازه از شغلت استعفا نکن .
9- مردم را به قدر قلبشان اندازه بگیر نه به قدر حساب بانکی شان .
10- مثل پر شورترین و مثبت ترین کسی شو که میشناسی .
11- عاشق پیشه باش .
12- بهترین دوست همسرت باش .
13- وقتت رو تلف ماتم گرفتن برای اشتباهات گذشته نکن از آن درس بگیر و بگذر .
14- به جز مواردی که مربوط به مرگ و زندگی است همواره خود را رها کن و آسوده باش .
15- گوشت قرمز کم بخور .
16- به طرز ارضاء نشدنی کنجکاو باش و از کلمه چرا زیاد استفاده کن .
17- وقتی از تو تعریف میکنند بک متشکر صمیمانه بهترین پاسخ است .
18- به کسی غبطه نخور .
19- اجازه نده تلفن مزاحم لحظات همه بشود .
20- کاری را انتخاب کن که با ارزشهای تو هماهنگ باشد .
21- هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو چرا که اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد .
22- هر کاری از دستت بر میآید برای کارفرمایت انجام بده .
23- برای همه موجودات زنده احترام قائل باش .
24- بازنده خوبی باش .
25- از هر چه داری استفاده کن و نگذار در اثر بلا استفاده ماندن بپوسد

 

 

 

 



پاییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سرِ کاج
پاشویه پُر از برگ خزان دیدة زرد است
بر زیر لب هره کشیدند خدایان
یک سایة باریک
هشتی شده تاریک

رنگ از رُخ مهتاب پریده
بر گونة ماه ابر اگر پنجه کشیده
دامان خودش نیز دریده

آرام دود باد درون رگ نودان
با شور زند نی لبک آرام
تا سروِ دلارام برقصد
پر شور
پر ناز بخندد
شبگیرِ سر دار

هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند بر لبِ برگی
هر برگ که در روی زمین است
تا باز کند ناز و دود گوشة دنجی
آنگاه بپیچند
لب را به لب هم
آنگاه بسایند
تن را به تنِ هم
آنگاه بمیرند
تا باز پس از مرگ
آرام نگیرند
جاوید بمانند

سر باز از بغل باغچه آرند
آواز بخوانند:
- پاییز چه زیباست
پاییز چه زیباست
پاییزِ دو چشمِ تو چه زیباست.

سرمست لبِ پنجره خاموش نشستم
هرچند تو در خانة من نیستی امشب
من دیده بچشمانِ تو بستم
هرعکسِ تو از یک طرفی خیره برویم
این گوید:
- هیچ
آن گوید:
- برخیز و بیا زود بسویم

من گویم:
- نیلوفرِ کمرنگِ لبت را،
با شعر بگویم؛ با بوسه بشویم.
ای کاش...
ای کاش...
آن عکسِ تو از قاب درآید
همچون صدف از آب برآید
ای کاش...
جان گیری و بر نقش و گل بوتة قالی بنشینی
آنگاه به تن پیرهن از شوق بدرّی
از شور بلرزی
دیوانه همه شوق، همه شور
بیگانه پریشیده همه قهر –
همه نور!

بر بستر من نقش شود پیکر گرمت
آنگاه زنم پرده به یکسو
گویم که:
- من اینجا به لب پنجره بودم
گویی که:
- نه...، آنجا...!
آرام بگیریم
از عشق بمیریم
آنگاه، به پاییز
هر برگ که از شاخة جانم به کف باد روان است

هر سال که از عمر من آید به سرانجام
ببینم که به پاییز دو چشم تو هر آن برگ
هر درد
هر شور
هر شعر

از قلب من خسته جدا شد
باد هوس ات برد
آتش زد و خاکستر آنرا به هوا ریخت
من، هیچ نگفتم
جز آنکه سرودم:
- پاییز دو چشم تو چه زیباست!
پاییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سرِ کاج
پاشویه پُر از برگ خزان دیدة زرد است
آن دختر همسایه لب نردة ایوان
میخواند با نالة جانسوز:
"خیزید و خز آرید که هنگام خزان است"

هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند بر لبِ برگی
هر برگ که در روی زمین است، بفکر است.
تا باز کند ناز و دود گوشة دنجی
آنگاه بپیچند، لب را به لب هم
آنگاه بسایند، تن را به تنِ هم
آنگاه بمیرند
تا باز پس از مرگ، آرام نگیرند

جاوید بمانند
سر باز از بغل باغچه آرند
آواز بخوانند:
- پاییز چه زیباست
من نیز بخوانم:
- پاییزِ دو چشمِ تو چه زیباست.
چه زیباست!