من آن سبزینه را مانم
که زیر سنگ روییده
همه دنیاش تاریکی است
ندیده آسمان پاک و زیبا را
به امیدی که می بالد
و می روید ز قلب خاک
زمین سرد را بشکافته
روییده در صحرا
ولی بالای او سنگی است خارا وار
و او را طا قت بشکستن آن نیست
و آنجا او نمی پاید
بدون نور می میرد
می میرد
من به این تاریکی ,
من به این مهر سکوت
من به ما
من به فرسودگی ذهن خودم معترضم
که چرا شوق اغاز مرا ,
و منی چون من را
زخودم دزدیدند
به کجا برگردم
حق برگشتن را زتنم دزدیدند
سفر ایینه هم رنگی نیست
خواب رنگین مرا دزدیدند
زهرا جون
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است .
وگر دست محبت سوی کس یاری
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است.
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاینست ، پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان ،
نفس ها ابر ، دلها خسته و غمگین ،
درختان اسکلتهای بلور آجین ،
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،
غبارآلوده مهر و ماه ،
زمستان است...
زهرا جون