دستهای تو از راه رسید
بر دستهای غریبانه من سایه کشید
دستی باز
پر از همهمه و راز و نیاز
*
درد من گفتن بود
گفتن از رنج و سکوت
خانه کوچک قلبم چقدر غم زده بود
همه دار و ندار من خرد
در استانه شعر
دستی خسته و بی حوصله بود
*
آه ..... ای دستهای پر از همهمه و راز و نیاز
بین دستهای من و تو
چقدر فاصله بود
دست تو ناجی من
دست من خالی و پوچ
شعر من مرغ غریبی
در آستانه کوچ
درد من درد تهی بودن خویش
اما دستهای تو از راه رسید
بر دستهای غریبانه من سایه کشید
دست تو هر چه که بود
بی گمان معجزه بود
سلام زهرا جون ...
بهار اینقدر تند اومد و رفت که حتی نرسیدم درست ببینمش ....
...امیدوارم همیشه بهاری باشی...
سلام
جای مهتاب به تاریکی شبهام تو بتاب
رد پایی ز بهار بر تن من بگذار
سلام .
باهال بود مرهبا این شعر مال کی بود ؟
منم آپدیت کردم حوشحال می شم سر بزنی !
بای
.....
سفر کردم سفر برگشت مرا کرد!!!!!!!!!!!!! بابا جمش کن کن این بچه بازی هارو.....هی عشق ..دوست دارم....و......
حسین منزوی هم رفت...
خوش به حالش ...
روحش شاد
اینقدر شعر مینویسی از اونم بنویس
سلام .
خوبی ...
شعر قشنگی بود .
منم آپدیت کردم بای .
بی گمان معجزه بود
سلام
یادم بده که چگونه عاشق باشم//چگونه خوب باشم//چگونه با تو باشم
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود//
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود//
نقش عشق و اروز از چهره دل شسته بود//
عکش شیدایی در آن آیینه شیدا نبود//
لب همان لب بود.اما بوسه اش گرمی نداشت//
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود//
در دل بیدار خود جز دین رسوایی نداشت//
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود//
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود//
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود//
دیده ام آن چشم درخشان را ولی در این صدف//
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود//
در لب لرزان من فریاد دل خاموش بود//
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود//
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ//
آگه از درد دلم زآن عشق جان فرسا نبود...//
کیر تو کس هر چی دختره