شهریار کوچولو گفت: -بیا با من بازی کن. نمیدانی چه قدر دلم گرفته...
روباه گفت: -نمیتوانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکردهاند آخر.
شهریار کوچولو آهی کشید و گفت: -معذرت میخواهم.
اما فکری کرد و پرسید: -اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -تو اهل اینجا نیستی. پی چی میگردی؟
شهریار کوچولو گفت: -پی آدمها میگردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
....
....
روباه گفت: -یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: -معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچهای مثل صد هزار پسر بچهی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا میکنیم. تو واسه من میان همهی عالم موجود یگانهای میشوی من واسه تو.
شهریار کوچولو گفت: -کمکم دارد دستگیرم میشود. یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.
روباه گفت: -بعید نیست. رو این کرهی زمین هزار جور چیز میشود دید.
شهریار کوچولو گفت: -اوه نه! آن رو کرهی زمین نیست.
روباه که انگار حسابی حیرت کرده بود گفت: -رو یک سیارهی دیگر است؟
-آره.
....
روباه آهکشان گفت: ...!
زندگی یکنواختی دارم .....
اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را میشناسم که باهر صدای پای دیگر فرق میکند: صدای پای دیگران مرا وادار میکند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمهای مرا از سوراخم میکشد بیرون. تازه، نگاه کن آنجا آن گندمزار را میبینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بیفایدهای است. پس گندمزار هم مرا به یاد چیزی نمیاندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر میشود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو میاندازد و صدای باد را هم که تو گندمزار میپیچد دوست خواهم داشت...خاموش شد و مدت درازی شهریار کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: -اگر دلت میخواهد منو اهلی کن!
شهریار کوچولو جواب داد: -دلم که خیلی میخواهد، اما وقتِ چندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در آرم.
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند میتواند سر در آرد. انسانها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکانها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدمها ماندهاند بیدوست... تو اگر دوست میخواهی خب منو اهلی کن!
شهریار کوچولو پرسید: -راهش چیست؟
روباه جواب داد: -باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من میگیری این جوری میان علفها مینشینی. من زیر چشمی نگاهت میکنم و تو لامتاکام هیچی نمیگویی، چون تقصیر همهی سؤِتفاهمها زیر سر زبان است. عوضش میتوانی هر روز یک خرده نزدیکتر بنشینی.
فردای آن روز دوباره شهریار کوچولو آمد.
...
به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظهی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمیتوانم جلو اشکم را بگیرم.
شهریار کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من که بدت را نمیخواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: -همین طور است.
شهریار کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازیر میشود!
روباه گفت: -همین طور است.
-پس این ماجرا فایدهای به حال تو نداشته.
روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.
بعد گفت: -برو یک بار دیگر گلها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع میکنیم و من به عنوان هدیه رازی را بهات میگویم.
شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گلها رفت و به آنها گفت: -شما سرِ سوزنی به گل من نمیمانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همهی عالم تک است.
گلها حسابی از رو رفتند.
شهریار کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگلید اما خالی هستید. برایتان نمیشود مُرد. گفتوگو ندارد که گلِ مرا هم فلان رهگذر میبیند مثل شما. اما او به تنهایی از همهی شما سر است چون فقط اوست که آبش دادهام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشتهام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کردهام، چون فقط اوست که حشراتش را کشتهام (جز دو سهتایی که میبایست شبپره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِهگزاریها یا خودنماییها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتنهاش نشستهام، چون او گلِ من است.
و برگشت پیش روباه.
گفت: -خدانگهدار!
روباه گفت: -خدانگهدار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند.
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کردهای.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کردهام.
روباه گفت: -انسانها این حقیقت را فراموش کردهاند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زندهای نسبت به چیزی که اهلی کردهای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم.
خوب بود .زهرا جون من گریم گرفت.شما واقعا بهترین وبلاگ نویسیند.
سلام زهرا جون. اول بگم که از همون روز که از کافی نت برگشتم هرکاری می کردم نمیتونستم وارد وبلاگت بشم. ولی خوب امروز موفق شدم و کلی خوشحالم. زهرا بازم یه دنیا ممنون که بهم یاد دادی چطور تو وبلاگ لینک میذاریم. خیلی خیلی ممنونم. خوب حالا اصل مطلب : چقدر داستانت زیبا -پرمعنا و پندآموز هست. آره عزیزم اگر ما به عهدوپیمانی که به دوستی می بندیم متعهد بودیم و درک میکردیم که بعد از اهلی شدن یه جورایی روح ها با هم عجین میشن. قدرشونو بیشتر میدونستیم.چقدر زیبا بودن این جمله ها: جز با دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید.نهاد و گوهر را چشم سر نمی بیند.ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای؛. زهرا جان خیلی زیبا بود خیلی. راستی منم آپدیت کردم خوشحال میشم بهم سر بزنی. عزیزم منو ببخش که دیر اومدم ولی به خدا نمی تونستم وارد شم. بازم ممنونم به خاطره لطف بی نهایتت. شاد باشی و سالم و سربلند
سلام زهرای عزیز! توی این چند وقته مطلبی نخوندم که اینقدر به دلم بچسبه! شما معرکه می نویسین! راستش منم فکر کنم که بد جوری اهلی شدم چون این روزا نمی تونم جلو اشکامو بگیرم! **** راستی خیلی خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشم باهاتون اگه افتخار بدین! موفق باشی به من هم سر بزن!
درختی می کشم ...سبزه زاری در کنار آن...تا درختم
نتها نباشد
آسمانی می کشم ...خورشیدی در کنار آن...تا آسمانم
گرم بماند
انسانی را در کنار انسانی دیگر تا یکدیگر را مونس
باشند
گریه ها می کنم ...تا کویر کاغذی ام تنها نباشد...تا شاید
دشتی شود...!!!
چه کنم جز به گریه ,گریه ...میدانم آسمانم کاغذی
ست..درختم کاغذیست..
اما......گریه هایم حقیقت دارد...چه کنم....
تا کویرم تنها نباشد .......
سلام دوست عزیز/به منم سربزنید/موفق باشید
سلام
میگم زیبا همین
سلام.اول بگم وبلاگت خیلی خوشگله..
من از وب داریوش به تو رسیدم.مطالبشو دوست دارم تو هم خیلی خوب می نویسی.
اگه دوست داشتی به من سر بزن
سلام
همه چیز این وبلاگ یا هرچی هست قشنگه فقط چون من مطالعه ام کمه بگو ببینم این مطلب اهلی کردن شبیه شازده کوچولو نیست ؟ یا عین همونه ؟ شایدم مسافر کوچولو بود..نمیدونم شما کمکم کن لطفا
موفق باشی
سلام! به روزم! خواستی بیا!
سلام
وبلاگت خیلی قشنگه
موفق باشی ...
سلام
زیبا مثل همیشه زیبا
هاااا...اینهایی که نوشته بیدی یعنی چه ؟؟؟؟؟؟