افسانه نرگس



جوان زیبایی هر روز می رفت تا زیبایی خود را در یک دریاچه تماشا کند.چنان شیفته ی خود می شد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد. در مکانی که از آنجا به آب افتاده بود, گلی رویید که نرگس نامیدندش.
هنگامی که نرگس مرد اوریادها _ الهه های جنگل_ به کنار دریاچه آمدند که از دریچه ی آب شیرین به کوزه ای سرشار از اشک های شور استحاله یافته بود.
اوریادها پرسیدند : چرا می گریی ؟
دریاچه گفت : برای نرگس می گریم .
اوریادها گفتند: آه شگفت آور نیست که برای نرگس میگریی....و ادامه دادند: هر چه بود با آنکه همه ی ما همواره در جنگل در پی او می شتافتیم تنها تو فرصت داشتی از نزدیک زیبایی او را تماشا کنی.
دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟
اوریادها شگفت زده پاسخ دادند: کی بهتر از تو میتواند بهتر از تو این حقیقت را بداند؟
هر چه بود هر روز در کنار تو می نشست.
دریاچه لختی ساکت ماند.سرانجام گفت : من برای نرگس میگر یم اما زیبایی او را در نیافته بودم.
برای نرگس میگریم چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد می توانستم در اعماق دیدگانش بازتاب زیبایی خودم را ببینم.

نظرات 8 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:40 ب.ظ http://ccforum.mybesthost.com/forum

سلام خسته نباشید...تالار گفتگوهای ما هم افتتاح شد...با عضویت میتوانید وبلاگ خود را در انجمن معرفی وبلاگ معرفی کنید...منتظر حضور شما دوست گرامی هستیم.

فرا دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:13 ب.ظ http://gastby.persianblog.com

سلام

سیاه دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام
لحظه ای چند در این آب نظر کن آب آینه عشق گذارا ست
(تا به دام تو در افتم همجا گشتم و گشتم)
سیاه

عشقولی بلاگ سکای جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:18 ب.ظ http://king.blogsky.com

همیشه قشنگ بوده.... همه چیزای دنیا........

رامتین دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:53 ب.ظ

حقیقت...
مارسیا فرریاس داستان مردی را به یاد می آورد که به سقراط نزدیک شد و گفت:

- از آن جا که بسیار با شما دوست هستم٬لازم است چیزی را به شما بگویم!

سقراط گفت:

- صبر کن! آیا سه آزمون را گذرانده ای؟نخستین آزمون را انجام داده ای؟آیا میدانی که آنچه به من میگویی حقیقت دارد؟

- خوب...مطمئن نیستم اما شنیده ام که میگویند....

حکیم گفت:

- پس آیا آزمون دوم را انجام داده ای؟ آزمون خوبی را. آیا گفته تو برای من خوب است؟

- نه...کاملا برعکس...

- اگر آزمون حقیقت و خوبی را انجام نداده ای پس حتما آزمون فایده را انجام داده ای. آنچه میخواهی برایم بگویی مفید است؟

مرد گفت:خوب٬مفید نیست.

فیلسوف با لبخند گفت:

-اگر موضوع نه حقیقت دارد ٬ نه خوب است و نه مفید بهتر است خود را نگرانش نکنی.

داریوش پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 08:47 ق.ظ http://shabshekan7.persianblog.com

سلام جوون خوبی؟ ممنونم که به من سر میزنی و نظر میدی و بازم از این کارا میکنیچشمک من بالاخرا آپدیت کردم . اگه خواستی بیا و نظر بده و منو خوشحال کن..........راستی زهرا جون خیلی باحال نوشته بودی به مولا

عشق الکی پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:21 ب.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود
ای بابا هر چی خوشکل نا مهربونه
پیش من هم بیا

رامتین جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 05:25 ب.ظ

تا که بودیم نبودیم کسی

کشت ما راغم بی همنفسی

چون برفتیم همه یار شدند

خفته ایم و همه بیدار شدند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد